وقتی مادر شوهر به خودش اجازه داد به او تحکم کند و بگوید : چلزومی دارد بگیرید ؟ خیلی ملاحظه اش را کرد و چیزی نگفت!وقتی برادر شوهر به شوخی گفت: من با این خانواده پنج نفره باید بیست میلیون خرج کنم ! بیاید معامله ای کنیم ده تومان به شما میدهم از خیر گرفتنش بگذرید . با لبخندی که آشنای همیشه لبانش بود ،خندید.وقتی خواهر شوهرم گفت بعد دو سال و نیم این عروسی گرفتنی ندارد ، خیلی محترمانه به او فهماند که حتی یک عکس با لباس عروس هم ندارد .وقتی یکی از اهل فامیل نفوذ خود را به کار گرفت و با حرف ها و کنایه ها گفت نگیرید، دلگیر شد.کسی نظر ما را نپرسید اما با وجود همه گرانی ها و دخل هایی که به خرج نمیرسد ،به نظرم باید دید این انبانِ پر خون یعنی دل چ میگوید؟کسی چ میداند شاید برای سحر، پوشیدن لباس عروس مهم ترین چیز ممکن بوده که طی سالها صدها هزار بار در ذهن خود زیر و رویش کرده و در آن برای عشقش رقصیده بود.چرا ما که همه خرهایمان از پل گذشته مانع گذشتِ خرِ دیگری از پل آرزوهایش شویم؟با عرض پوزش که مثالی ملموس تر به ذهنم نرسید :)البته که
حسرت خوردن درست نیست.ولی وقتی کسی با دستی که در جیب خودش بوده برای رفع آن خرج میکند، چ لازم است برایش باران شماتت و قهقه و هلهله سر دهیم؟حسرت ها را میشود با راه حل هایی هر چند سنگین ، دور انداخت!و دیگر لازم نیست تا لب گور با تو باشند.من و همسرم نشستیم و فکر کردیم که زلزله بر ارکان عالم نمی افتد اگر علی رغم داشتن ها کمتر خرج بتراشیم.کمد ابا قاقاله را دید زدم ،کت هایی که در کمد داشت نو بودند،کفش هایش برق میزنند و اتوی شلوارش تیز بود.کت و شلواری که برای عید قاقاله خریدیم هنوز اندازه است و شاید این مراسم آخرین شانس برای پوشیدن و هدر نرفتن هزینه های شب عیدمان باشد.من آویزووووووووووووووووووووون...
ادامه مطلبما را در سایت آویزووووووووووووووووووووون دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : avizooon92 بازدید : 39 تاريخ : شنبه 26 آذر 1401 ساعت: 19:01